• وبلاگ : نام تو ميخك است
  • يادداشت : براي استاد تقي پورگرامي
  • نظرات : 4 خصوصي ، 28 عمومي
  • چراغ جادو

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     <      1   2      
     

    بدانيم كه
    هيچ بذري بدون اذن امام زمان (عج ) در زمين نمي رويد
    هيچ برگي بدون اذن امام زمان (عج ) از درخت نمي ريزد
    هيچ الهامي براي عمل خيري به دل هيچكس بدون اذن امام زمان (عج ) وارد نمي شود
    هيچ كاري بدون اذن امام زمان (عج ) به سر انجام نمي رسد
    هيچ خواسته ايي بدون اذن امام زمان (عج ) به استجابت نمي رسد
    و .........

    بسم الله الرحمن الرحيم.ضمن عرض ادب و سلام وقبولي طاعات و عبادات شماخواهر بزرگوارم در درگاه حق تعالي.خواهر خوب و مهربانم عيد سعيد فطر عيد عاشقان را خدمت شما وخانواده بزرگوارتان تبريک عرض مينمايم واميد وارم به عظمت همان تولد ماه قرآن ماه خدا به همه آرزو هاي خود برسيد وهميشه زير سايه حق تعالي زندگي را با پيروز ي وموفقيت در کنار خانواده مهربانتان سپري نمائيد. برادر کوچک شما ودعا گويتان سيد فرهاد از غربت غريب. جانم فدايت يا زهراي مظلوم

    سلام

    مرسي كه اومدي پيشم

    مرسي از دعات

    بازم بيا

    به روزم

    باباي

    + شخص ثالث 

    سلام

    زودي بيا تا دير نشده

    ( بنام تو اي آرام جان )


    ببينم حياط‌ خلوت‌ خونه ي دلتو براي امشب ‌، آب‌ و جارو كردي؟


    دعاهاتو آماده‌ گذاشتي؟


    آرزوهاتو چي ؟‌ خوب مرورشون كرده‌اي؟


    مي‌دوني‌ كه‌ امشب‌ به‌ تو هم‌ سر مي‌زنند ؟!!


    فرارسيدن ليالي ماتم و گريه ي يتيمان براي پادشاه كريمان ، بر همه ي عاشقان و شيفتگان مكتب مولي الموحدين حضرت علي عليه السلام را تسليت و تعزيت عرض ميكنم


    اميدوارم در اين ليالي قدر كه دعاهاي بندگان خدا از هر زماني بيشتر به اجابت نزديك است ، منه روسياه و در راه مانده را از دعاهاي خيرتون بي نصيب نگذاريد


    التماس دعا ..... يا علي مدد

    امشب شب تنهايي توست با بت خانه دل تويي به مثابه ابراهيم در آن بت كده شهر
    تويي و يك تبر، تبر نيايش، تبر صبر، تبر عبادت
    بشكن!
    بشكن همه بند هايت را همه نفس هاي مادي را
    تويي در قربانگاه ابراهيم كه بايد سر ببري نفس خواستن را
    بايد بخواهي آنچه را كه او مي خواهد.

    امشب شب خود است قدر خود را بدانيم.

    در حديث امام صادق آمده است:

    ليلة القدر هي اول السنة و هي آخرها
    شب قدر اتمام سال گذشته و آغاز سال جديد است

    سال خود را باپاكي نفس آغاز كن
    و اين رحمتي است در سر سفره الهي…
    برچين كه باز نگويي:

    تا ماه رمضان بعد زنده ام يا نه؟!!

    نقد است نقد …

    امشب شب خود است قدر خود را بدانيم.

    سلام.

    اول از همه آرزوي سلامتي مي كنم براي استاد شما و اينچنين استادهايي.

    و بعد در مورد نظرتون هم بگم كه تصورتون در مورد متني كه نوشته بودم تا حدود زيادي اشتباه بود.

    منظور من از اون متن نااميدي نبود.

    به خدا توان توضيح دادن ندارم ولي يه چيزو خوب مي دونم كه خيلي از مطالبي كه مي نويسم فقط خودم ازشون سردرمي آرم و اكثريت دوستان دچار سوء برداشت مي شن.

    ممنونم كه قابل دونستيد و سر زديد و بيشتر ممنونم از از آپ شدن وبلاگتون مطلعم كرديد/

    در پناه خدا...

    ///////////////////////////

    Peace,Love,Humanity

    سلام .خيلي زيبا نوشته اي من هم براي اين استاد دلسوز ومهربونتون آرزوي طول عمر وسعادت و رسيدن به كمال انساني رو دارم ......توي اين شب هاي قدر مارو از دعاي خيرتون بي نصيب نگذاريد......

    سلام

    واقعا داشتن راهنماي خوب نعمتيه....

    يه سر بزن

    ..........

    تو مثه طلوع صبحي

    مثه قطره هاي شبنم

    مثه اون ستاره اي

    هلال ماهي

    تويي برگ پاييزي

    جان ... ني

    ......

    و منم چراغ راهت توي جاده هاي تنگ

    گل خوشبختي الهي بچيني تو بيدرنگ

    سلام و ممنون!

    اجازه ميخوام داستان دختري رو برات بگم كه يه شب رفته بود پيش آقا تا بهش سربزنه. خيلي دلش گرفته بود. فشار مشكلات بدجوري داشت كمرش رو خم ميكرد.احساس تنهايي سرتاسر وجودش رو فراگرفته بود. خسته از آدمهاي دو رو و متظاهر كه خيلي هاشون فقط نگاه ابزاري بهش داشتن، دوست داشت با آقا خلوت كنه و حسابي سفره ي دلش رو براش باز كنه. در حاليكه تو فكر بود متوجه شد كه يه نيرويي داره اونو ناخودآگاه به سمت درب شماره چهار حركت ميده. از درب 4 كه بيرون رفت كسي رو ديد كه مدتها انتظارش رو ميكشيد. لبخند رو لباش نشست و او هم با گشاده رويي ازش استقبال كرد. نميدونست داره كجا ميره . او كه بارها به جمكران اومده بود هيچوقت چنين لحظاتي رو تجربه نكرده بود. واقعا چي شده بود كه يه دفه همه عوامل دست به دست همه دادن و او تو اين مسير افتاده بود. مثل اينكه بايد اين اتفاق ميافتاد. مثل اينكه قرار بود دخترك جواب همه سوالاتشو و مرحم همه ي دردهاشو از آقا بگيره و گويا قرار بود اين ماموريت رو يكي از مخلصان آقا انجام بده. انگار خود آقا ميخواست كه چشم دخترك به لامپهاي روشن كنار خيابون دوخته بشه و يه لحظه ترس تمام وجودش رو فرابگيره كه واي نكنه يه دفه برق قطع بشه و من تو اين تاريكي چيكار كنم؟ واي كاش ميشد نيرويي كه اين لامپها رو روشن ميكنه هميشه همراه من بود تا هر لحظه ميخواستم روشنايي بخش و چراغ راهم باشه. اما خب حتي اگه نيرو هم بود باز به لامپي نياز بود تا تجلي اون نيرو رو در لامپ ببينم. پس يعني اون نيرو خودش به تنهايي نميتونه خودش رو به من نشون بده و چراغ راه من باشه؟ دخترك صداي استاد رو شنيد كه در جوابش گفت: چرا اون نيرو رو ميشه حسش كرد اما براي احساسش نياز به قوه ي اداركي بس توانمندي هست كه در خيلي از ما انسانها نيست و مايي كه خيلي وقتا از كنار لامپها راحت ميگذريم و تا برق نره احساسشون نميكنيم چطور ميخوايم نيروي روشن كننده ي لامپهارو هميشه احساس كنيم؟ مايي كه گويا تا نبينيم و حس نكنيم باور نميكنيم.

    اون نيرو بطور بالقوه احساس كردني هست اما اين محدوديتهاي ماست كه احساسش رو برامون سخت ميكنه . پس بهتره براي احساسش سعي كنيم بجاي حسرت خوردن برتوانمنديهايي كه نداريم بر توانمنديهاي داشته ي خود تكيه كرده و حال كه چشم داريم لامپها رو ببينيم. لامپهاي بيشمار اطرافمون رو .... لامپهاي كه هر لحظه ميتونه خيال ما رو راحت كنه كه برق هست... كاش بدونيم كه هر لامپي يه روز عمرش تموم ميشه ولي برق هميشه هست چه ما بهش دسترسي داشته باشيم چه بدليل ضعف خودمون بهش دسترسي نداشته باشيم.

     <      1   2