• وبلاگ : نام تو ميخك است
  • يادداشت : پاييز
  • نظرات : 4 خصوصي ، 22 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    از وقفه اي که پيش اومد واقعا متاسفم ومعذرت مي خوام.من تو خونه نشسته بودم که اندي زنگ زد و گفت:خوشگله تو که هنوز نشستي! فستيوال بزرگ خوشگلا فردا شروع مي شه پاشو زود بيا خلاصه اينقدر اصرار کرد تا رفتم.بعد از 5 روز ديگه داشتم سنکوپ مي کردم پاهام داشت کنده مي شد.رفتم خونه،مي خواستم بخوابم که شماعي زاده زنگ زد و گفت:دوباره گيتارم رو بردن! گفتم حسن جون من تازه رسيدم.من که ديگه نمي کشم،دارم مي ميرم برو سراغ يکي ديگه اصلا چرا نمي ري هومان رو با خودت ببري.من همين رو گفتم که حسن گريه کرد و گفت:توي بي معرفت هم بين من و اندي فرق مي زاري.منم ديدم ناراحت شد رفتم پيشش.خلاصه سرتون رو درد نيارم.بعد از کلي گشتن گيتارشو تو "عجب شير" پيدا کرديم.به همين خاطر بود که نشد بيام.ولي حالا اومدم